دیروز رفتم پیش دکتر، چون جدیداً شنوایی زنم خیلی پایین اومده، گفتم اگه بهش بگم شاید ناراحت بشه!! به خاطر همین خودم تنهایی رفتم پیش دکتر تا با اون مشورت کنم!!
وقتی این موضوع رو به دکتر گفتم، بهم پیشنهاد کرد که اول میزان فاجعه رو بسنجم!! و بعدش دوباره برم پیشش تا بهم بگه که چه کار کنم.( فکر نکنین که دکتره بچه پولدار دیده!! و حالا میخواسته جیب منو با چند بار رفت و اومد خالی کنه.)
بالاخره یا پایین خره ما اومدیم خونه تا میزان کریّت!! خانممون رو بسنجیم، برای این کار اول از 10 متری اونو صداش کردم و گفتم،(این جمله رو همچین با ناز بخونین) عزیزم شام چی داریم، یه کم صبر کردم هیچی نگفت، رفتم جلوتر و بازم سوال کنکوری!! و مهم خودمو تکرار کردم ولی بازم جواب نداد، همینطوری پیش رفتم که آخرِ بار در گوشش گفتم، دیوونهی من!! شام چی داریم. میدونین چی جواب داد، اون بهم گفت برای هزارمین بار گلـــــــــــــــــــــــــم برای امشب زهر مار!! داریم.
نتایج اخلاقی داستان:
1- زنم خیلی دیر عصبانی میشه!!
2- ما امشب غذا زهر مار داریم، اگه دوست داشتین میتونین امشب شام بیایید خونهی ما.
3- با توجه به خودتون، دربارهی بقیه قضاوت نکنین، مثلاً بعضیها خودشون از بس که دروغ میگن فکر میکنن بقیه هم میخوان بهشون دروغ بگن و یا بعضی اوقات فکر میکنیم فقط خودمون میفهمیم و بقیه نمیفهمند، ولی در اصل اینطوری نیست.
4- اگه ربط نتیجهی 3 رو با این داستان فهمیدید، به منم بگید؟؟
--
پ.ن: متن داستان رو توی یه سایت انگلیسی خوندم ولی بعد از اتمام نوشتن آن به فارسی، دیدم نویسندهی محترم(آدم باید خودشو تحویل بگیره!!) اصلاً رعایت امانت را رعایت نکرده و نوشته رو 185 درجه تغییر داده است.